خدا خواست اينقدر تنها نباشم گل باغ بي برگ و بارم تو باشي
شنيدم که مي آيد از سمت باران بهاري که اميدوارم تو باشي
چه مي شد اگر روزگارم تو باشي بهارم تو باشي خزانم تو باشي
فقط يک هوس دارم اينکه هميشه به هر جا که پاميگذارم تو باشي
کمي کودکانه اما نمي شد که اسب تو باشم سوارم تو باشي
صدا کن که در حجم اين بي کسي ها کنار تو باشم کنارم تو باشي
تو باشي بعد از تو دنيا نباشد تو باشي شب و روزم تو باشي
خدا خواست چشمم براه تو باشد که مهتاب شبهاي تارم تو باشي
من با به تمناي تو خواهم ماند
من با سخن از تو خواهم خواند
ما خاطره از شبانه مي گيريم
ما خاطره از گريختن در باد
از لذت ارمغان در پنهان
ما خاطره ايم از نجواها......
آندم که با تو باشم محنت و غم سر آید
وآن شب که بی تو باشم جانم ز تن بر آید
پیش تو دل نهادم ای فتنه ی دل و جان
تا از بلای عشقت ما را چه بر سر آید
دارد شکایت ای گل دل بی نهایت از تو
اما به دل نیارم هرگز شکایت از تو
افتد ز پرده بیرون راز نهفته آخر
دل پر شکایت از غم لب پر حکایت از تو
گل من کجایی؟کجایی.....
تا به کی همچو گل بی وفایی
بیا و ز رفیقان جدا شو
که آتشم بر جگر زد جدایی...
یارم به یک لا پیرهن خوابیده زیر نسترن
ترسم که بوی نسترن مست است و هوشیارش کند
ای آفتاب آهسته نِه پا در حریم یار من
ترسم صدای پای تو خواب است و بیدارش کند
هیچ میدونی بدون تو خورشید هم برام از درخشش میوفته
هیچ میدونی بدون تو صدای هیچ پرنده ای خوش آهنگ نیست
هیچ میدونی بدون تو ستاره ها هم بهم چشمک نمی زنن
هیچ میدونی بدون تو شرشر بارون هم دیگه قصه عاشقونه نمیگه
هیچ میدونی بدون تو زنده بودن هم برتم بی معنا میشه
کاش همه اینها رو می دونستس و من و تنها دور از خودت نمی ذاشتی...
و این است راز عشق و عشق و عشق
به نام عشق
من را به غیر عشق به نامی صدا نکن
غم را دوباره وارد این ماجرا نکن
بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن
با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن
موهات را ببند دلم را تکان نده
در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن
من در کنار توست اگر چشم وا کنی
خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن
بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود
تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن
امشب برای ماندنمان استخاره کن
اما به آیه های بدش اعتنا نکن....
باز کن پنجره را
من تورا خواهم برد به سر رود خروشان حيات
آب اين رود به سرچشمه نميگردد باز
بهتر آن است که غفلت نکنيم از آغاز
باز کن پنجره را
صبح دميد
کاش میدانستی که در نبود تو چگونه به آغوش
سرد اندوه پناه بردم ....
فقط برای یکبار قدم در گلستان خیالم بگذار رخصتی ده تا
بر تنهایی خویش خط بطلان بکشم و بگذار
با تو فراموش کنم ....
منتظر نباش که شبی بشنوی،
از این دلبستگی های ساده دل بدیده ام !
توقعی از تو ندارم !
اگر دوست نداری،
در همان دامنه دور دریا بمان !
هر جور تو راحتی !
همین سوسوی تو
از آنسوی پرده دوری،
برای روشن کردن اتاق تنهائیم کافی ست !
من که اینجا کاری نمی کنم !
فقط, گهکاه
گمان آمدن تو را در دفترم ثبت می کنم !
همین !
این کار هم که نور نمی خواهد !
می دانم که مثل همیشه،
به این حرفهای من می خندی !
با چالهای مهربان گونه ات...
حالا، هنوز هم
وقتی به آن روزیهای زلالمان نزدیک می شوم،
باران می آید !
صدای باران را می شنوی ؟
پرواز در هوای خيال تو ديدنی ست
حرفی بزن که موج صدايت شنيدنی ست
شعر زلال جوشش احساس های من
از موج دلنشين کلام تو چيدنی ست
يک قطره عشق کنج دلم را گرفته است
اين قطره هم به شوق نگاهت چکيدنی ست
خم شد- شکست پشت دل نازکم ولی
بار غمت ـ عزيز تر از جان ـ کشيدنی ست
من در فضای خلوت تو خيمه می زنم
طعم صدای خلوت پاکت چشيدنی ست
تا اوج ، راهی ام به تماشای من بيا
با بالهای عشق تو پرواز ديدنی ست
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
از پاسخ من معلمان آشفتند
از حنجرشان هر آنچه آمد گفتند
اما به خدا هنوز من معتقدم
از جاذبه ي تو سيب ها مي افتند!!!
زنده بودن، سرودن بهانه
هرچه جز با تو بودن بهانه
ذکر نام تو يعني تنفس
عاشقانه سرودن بهانه
يه حالي دارم اين روزا نه آرومم نه آشوبم / به حالم اعتباري نيست تو که خوبي منم خوبم
و خداوند
تو را آفريد
که معنا شود
عاشقي
بزرگ راهاي مهندسي ساز
ما را به هم نمي رسانند
عشق با قوانين بيگانه است
از بيراهه ها بيا
براي ديدن كسي كه
عمريست دوستت دارد!!!
من اگر آنقدر که به ياد تو هستم به ياد خدا بودم، آن دنيا نيمي از بهشت به نام من بود
بيا حواسمان را پرت کنيم
مال هر کس دورتر افتاد
عاشق تر است...
اول من...
حواسم را بده تا پرت کنم!!!
دست سرنوشت زمونه
ما رو باهم اشنا کرد
خوشبختي توي دنيا
ديگه رو به ما کرد
حالا که تو هستي کنارم
غصه اي ندارم
لحظه به لحظه عمرمو
هديه از تو دارم
دل به دلداران سپردن کارهر دلدار نيست. من به تو جان مي سپارم دل که قابل دار نيست
دعوتم کن به يه بوسه گوشه ي دنج يه رويا
من ميخوام با تو بمونم از الان تا ته دنيا
در زماني که وفا
قصه ي برف به تابستان است
و صداقت گل نايابي است
و در آيينه ي چشمان شقايق ها نيز
عابر ظالم و بي عاطفه ي غم جاريست
به چه کس بايد گفت
با تو خوشبخت ترين انسانم...
مي خواهمت
نه بدانگونه كه ترا خواستند ديگران
كه تهي بودند از زمين و آسمان
مي خواهمت
آنگونه كه بيايي و
آن بيتِ گمشده شعرم باشي
تا آخرين ترانه بسرايم و
ميان دو مصرع آخر
بميرم ...
و من نگاه مي كنم
تا ببينيم كداميك از ما نگاه مي كند
خود ِ خود ِ عشق است
متاسفم. دیگه امیدی نیست. افتادی تو معدن دلم حتي تموم تيمهاي نجات دنيا هم كه بيان عمرا نميتونن بیارنت بیرون
هيچ باراني رد پاي تو را از کوچه هاي قلبم نخواهد شست
حتي سيل پاکستان
من سرانجام پس از این همه عمر ، در چشمان تو لانه کردم و بدین شکل مشکل مسکن من هم حل شد
خدا یا سهمیه این دل مارو تو کدوم کارت میریزی که به دل ما چیزی نمیرسه ... ؟؟!!!!!
عزيزم اشتباه نکن
من که ديوانه نيستم
من فقط عجيبم
و عجيب عاشق تو
تو در من قد مي کشي
به منتهي اليه ِ آسمان مي رسي
و من در وجود ِ خويش ، مي شناسمت
ساده بگم برات
بدون حرف و تلاتم
خالي از رنگ و ريا
نه به اندازه خود
نه به اندازه دنيا
...نه به مقياس زمان
دوستت دارم
به اندازه عشق
طوريم نيست ..... خرد و خميرم ..... فقط همين!
کم مانده است بي تو بميرم... فقط همين
از هرچه هست و نيست گذشتم... ولي هنوز
در مرز چشمهاي تو گيرم ... فقط همين
دوست خوب مثل ستاره ميمونه که حتي اگرنبينيش هم ميدوني که سرجاش مونده
( د U سT د A ر M ) اينبار با يه مدل ديگه ميگم تا نگي اين جمله تكراريه!
همهی " او "های عالم هم که جمع شوند " تو "نمیشوی..
مطمئن باش!!